مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 4
کل بازدید : 50751
کل یادداشتها ها : 93
خبر مایه


می گویند ناپلئون در نظارت ارتش بسیار دقیق بود و مرتب از سربازان سان می دید و از وضعیت انها سوال می کرد.یکی از سربازان که گوشش سنگین بود از روبرو شدن با ناپلئون وحشت داشت و میترسید چیزی بپرسد که او نفهمد.دوستش چون از نگرانی او مطلع شد گفت:غمگین نباش ناپلئون از هر سرباز سه سوال میکند.ابتدا میپرسد:سرباز چند سال داری؟تو بگو 22 سال.بعد میپرسد:چند سال است که خدمت میکنی؟بگو دو سال.بعد میپرسد فرانسه را بیشتر دوست داری یا مرا؟بگو هر دو قربان.

سرباز خود را جمع و جور کرده مهیای پاسخ گوئی شد.اما این بار خلاف همیشه ناپلئون ابتدا سوال کرد:سرباز چند سال است که خدمت میکنی؟گفت 22 سال قربان.ناپلئون نگاهی به او کرد و گفت چند سال سن داری؟

گفت 2 سال قربان ناپلئون از مهمل گوئی او عصبانی شد و داد زد:ای سرباز احمق خودت را مسخره میکنی یا مرا؟سرباز با صدای بلند جواب داد هر دو را قربان.

البته چون کار به اینجا رسید بلافاصله فرمانده جلو امد و وضعیت او را به اطلاع ناپلئون رساند و ناپلئون پوزخندی زد و از انجا دور شد .






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ